معنی طرح و موضوع

حل جدول

فارسی به عربی

موضوع

رییس، سوال، عمل، قضیه، مساله، مقترح، موضوع، نقطه

لغت نامه دهخدا

موضوع

موضوع. [م َ] (ع مص) وضع. موضع. نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بنهادن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به وضع و موضع شود. || سبک و تیزرو گردیدن شتر. (منتهی الارب).

موضوع. [م َ] (ع ص، اِ) مرد زیان زده در تجارت. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد زیان کرده در تجارت. (ناظم الاطباء). || شتری که بر سر خود بی شبان و راعی چرا کند و به شب به خانه بازآید. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- بعیر حسن الموضوع، شتر شتاب نیکو. (ناظم الاطباء). شتر نیکو تیزرفتار. (منتهی الارب). راهوار. (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح حدیث) حدیث موضوع، حدیث ساخته و بربسته. (ناظم الاطباء). موضوعه. (احادیث الموضوعه) (منتهی الارب). رجوع به موضوعه شود. جعلی. ساختگی. مصنوع. مجعول. برساخته. بربسته. حدیث مجعول وساختگی بی اصل را گویند. (از یادداشت مؤلف). در اصطلاح اهل حدیث، حدیثی را گویند که به دروغ به حضرت رسول (ص) نسبت داده شود. و آن را مختلف الموضوع نیز گویند. و روایت آن در صورتی که دروغ بودنش معلوم باشد حرام است و همچنین عمل بدان و سبب آن فراموشی یا افتراء و یا مانند آنهاست. و شناخته می شود به اقرار واضعیا قرینه ای در راوی و مروی عنه و در خلاصهالخلاصه است که فرقه ٔ کرامیه و مبتدعه به منظور ترغیب و ترهیب، وضع حدیث را جایز می دانند و آن مخالف وضع اجماع مسلمانان است. و آنچه از شرح النخبه و مقدمه ٔ شرح المشکوه برمی آید در اصطلاح آنان حدیث موضوع حدیثی را گویند که راوی آن مظنون به دروغگویی باشد و ثبوت دروغ و ساختگی بودن حدیث موردنظر را لازم نمی دانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1488). موضوع آن است که جمعی از اهل اهوا و بدع از برای ترغیب بر امری یا تنفیر از چیزی آن را وضع کرده باشند و این بدترین اقسام ضعیف است. و اگر کسی به وضع آن عالم بود روایت آن جایز نبود مگر بیان حال آن کند به خلاف بقیه ٔ اقسام که ایراد آن جهت ترغیب یا ترهیب جایز بود و علم به وضع یا به اقرار واضع معلوم شود یا به رکاکت لفظ و معنی آن یا به مخالفت معلومی که مقطوع باشد. واضعان چند قسمند: اول - کرامیه که برای ترغیب یا ترهیب جایز داشته اند. دوم -زنادقه که ایشان چون خواستند چیزی چند که در دین جایز نبود زیاده کنند احادیث بسیار وضع کردند. چنانکه در حدیث «لانبی بعدی « »الا اَن ْ یشاء ﷲ» افزودند. سوم - جمعی که خواستند به واسطه ٔ آن به ملوک و سلاطین تقرب جویند. چهارم - گروهی که بنابر ضعف اعتقاد و عصبیت و عناد چنانکه مراد ایشان بود مبالات ننمودند و وضع می کردند همچو مأمون بن احمد مروزی در گفتارش: یکون فی امتی رجل یقال له محمدبن ادریس. و امثال آن و این قسم بیشتر است. (از نفایس الفنون قسم اول مقاله ٔ دوم ص 106). || به معنی مقصودی که از آن در عملی بحث کنند. (غیاث). موضوع هر علم، چیزی است که در آن علم بحث می شود از عوارض ذاتی آن مثلاً موضوع علم طب، تن آدمی است و آنچه بدان تعلق دارد. و موضوع علم منطق، تصور و تصدیق است و موضوع علم صرف، شناخت کلمه و خصوصیات آن است و موضوع علم نحو، شناخت جمله و اجزای تشکیل دهنده ٔ آن. (یادداشت مؤلف). || (اصطلاح منطق) مبتدایی را که در مقابل خبر باشد، موضوع گویند و خبری که در مقابل مبتدا بود محمول، چنانکه گویند: الانسان حیوان، پس انسان موضوع و حیوان، محمول است. (ناظم الاطباء). موضوع در منطق همان است که در نحو مبتدا گویند و آن اقتضای خبر کند و آن موصوف است. (از مفاتیح). موضوع در منطق، همان مبتدا یا مسندالیه در نحو است، مقابل محمول که خبر یا مسند می باشد. (از یادداشت مؤلف). در اصطلاح منطقیان: به معنی مبتدا که در مقابل خبر باشد وخبر که در مقابل مبتدا باشد آن را محمول گویند چنانچه در جمله ٔ «انسان حیوان است » انسان، موضوع و حیوان، محمول او باشد. (از غیاث) (از آنندراج):
محمول نیی چنانکه اعراض
موضوع نیی چنانکه جوهر.
ناصرخسرو.
|| (اصطلاح فلسفی) هر چیزی را که در وجود نیاز به حالی و عرضی نداشته باشد موضوع گویند، در مقابل محل که قوامش به حال است بنابراین هیولا و ماده محل صورتند. دیگر آن که حال ممکن است جوهر باشد چنانکه صورت که حال در ماده است جوهر است و محل نیز جوهر است برخلاف آنچه حال و عارض بر موضوع شود. (از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). || نهاده شده. ساخته شده. (ناظم الاطباء) (غیاث). وضعشده. (ناظم الاطباء). نهاده. نهاده شده. (یادداشت مؤلف): امروز بحمداﷲ... اساس عدل و انصاف موضوع است و رسم بدعت و ظلم و جور مدفوع و مرفوع. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 12).


طرح

طرح. [طَ رَ] (ع ص) جای دور. || نیه طرح، قصد دور و بعید. || افکنده شده. بمعنی مطروح. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) فضله. پلیدی: و من سقی شیئاً من طرح الاسد، بغض الشراب من ساعته. (ابن البیطار).

طرح. [طُرْ رَ] (ع ص) مکان بعید. (منتهی الارب) (آنندراج).

طرح. [طَ] (اِ) خُچ. درختی است که میوه ٔ آن قابل استفاده میباشد و از آن در جنگلهای ایران موجود است.

طرح. [طِ] (ع ص) جای دور. (منتهی الارب) (آنندراج).

طرح. [طَ] (ع مص) انداختن: طرحه و طرح به، انداخت او را. دور گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بیوکندن. (زوزنی). افکندن. بیرون انداختن. نبذ. ترک. واگذاشتن. بگذاشتن. گذاشتن. بینداختن. || گستردن. انداختن. پهن کردن. کناره گرفتن از کاری. (غیاث اللغات) (آنندراج): و خواجه سخت بزرگ بودی در روزگار، اکنون خواجگی طرح شده است و این ترتیب گذشته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). || فروختن جنسی بزور به رعایا. (غیاث اللغات و آنندراج هر دو از چراغ هدایت). رسمی است مقرر که حکام ظالم جنس خود را قیمت افزوده به رعایا و زیردستان دهند. (غیاث اللغات و آنندراج هر دو از خیابان). نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1ص 337): بسیار بره و مرغ بر خوان نهادی، چندانکه کسی از حشم نتوانستی خورد تا شاگردان مطبخ به بازار بردندی و به طرح بفروختندی، چنانکه هرچه به دیناری خریده بودی به درمی به بازار بفروختندی. (تاریخ سیستان). ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. (گلستان). || انداختن حروف معجم یا مهمل است از شعر یا انشا به حیثیتی که آن حروف اصلاً در کلام نیاید و این سه قسم است: یکی معطل، و آن عطلت شعر و نثر است از حروف معجم به حیثیت مذکور. مثال از کلام میرزا بیدل:
علمها محو در اطوار رسوم
حاصل مردم عالم معلوم
همه را درس سلوک اطوار
کوک در درک حصول اسرار.
مثال نثر: «موارد الکلام سواطع الالهام » فیضی فیاضی است که نهایت شهرت دارد، و به از آن این صنعت دیگری را نداده اند. دوم منقوطه، مقابل معطل که قاطبهً الفاظ منقوطه در کلام آید و غیرمنقوطه اصلاً در کلام نباشد و این صنعت مشکلترین صنایع است. مثالش در نظم از میرزا بیدل:
بجنبش تیغزن چین جبینش
غضب پشتی نشین نقش چینش.
سوم ترک حرفی از حروف تهجی خواه معجم خواه مهمل. مثالش چند بیت از قطعه ٔ سلمان ساوجی که به حذف الف انشاء کرده:
صنعت صدر مسند دستور
میبرد زینت بهشت برین
میکند بخششت به بذل درم
همچو روی سپهر پشت زمین
شد ز روی تو پشت شرع قوی
شد به عدل تو حبل ملک متین.
(از آنندراج).
|| نزد محاسبان اطلاق میشود بر افکندن عدد کمتر نوبتی بعد از دیگری از عدد اکثر، چنانکه از اصطلاحات محاسبان مستفاد میگردد. (کشاف اصطلاحات الفنون). افکندن عددی از دیگری، اگر عدد 22 را چهار بار پنج پنج طرح کنی، دو ماند. || قائم کردن بنای مکان. (آنندراج) (غیاث اللغات). || (اِ) انگاره. || شالوده. گرده. بیرنگ. اختطاط. نشان بنا برکشیدن. (زوزنی). نمونه ٔ عمارت نو. || نقاشی. (غیاث اللغات) (آنندراج). || و بمعنی صورت و پیکر مجاز است و با لفظ نگاشتن و زدن و افکندن و انداختن و افشاندن و ریختن و کشیدن و کردن مستعمل. (آنندراج):
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 13).
بهار آنقدر بوستان طرح کرد
که نتوان چو اقسام گل شرح کرد.
ملا طغرا.
زمان گرچه بس طرح مجلس کشید
به ترتیب بزم تو بزمی ندید.
ظهوری.
خون ارباب وفا از خنجر بیداد ریز
خاکها گِل کن به خون، طرح بنای داد ریز.
ظهوری.
در سینه طرح خلوت رازش فکنده ایم
فرش نیاز در ره نازش فکنده ایم.
طالب آملی.
طرح خورشید رخت تا زده بر لوح وجود
چهره پرداز جهان بر سر ایجاد نرفت.
طالب آملی.
ای خوش آن شب که بر سر کویش
طرح آه و فغان بیفشانی.
طالب آملی (از آنندراج).
|| سرباری، در تداول بقالان که هنگام خریدن کالا و خواربار از کشاورزان مقداری اضافه بر کالای وزن شده بر آن می افزایند. صاحب معالم القربه آرد: و اما الکیالون فلاخیر فیهم لاسیما فی هذا الزمان فان اکثرهم یکتال ما یقبضه زایداً و یسمی عندهم الغزر و الطرح. (معالم القربه ص 86). || مدد. نام فوجی است ورای میمنه و میسره و آن امداد و اعانت جمیع افواج است تا بهر فوجی که غنیم زور آورد به مدد برسد، از کتب تواریخ معلوم شد و سند آن در «شرباشران » گذشت. (آنندراج).
- طرح دو کس با (به) هم افتادن، کنایه از موافقت و دمسازی:
من این مرقع الوان بیفکنم روزی
که طرح رندی و تقوی به هم نمی افتد.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
- طرح ِ روی آب، کنایه از نقش بی ثبات. (آنندراج).
- طرح سینه دادن، کنایه از سینه واکردن:
مطلب بجز شکستن بازار ماه نیست
خوبان که طرح سینه به مهتاب داده اند.
سیدحسین خالص (از آنندراج).
- طرح قانون، نوعی از اتوکشی که خطوط اتو مثل تار قانون دراز و بهم پیوسته باشد:
میان نغمه سنجان راز دل از پرده میگویم
فغان چون تار دارم از قبای طرح قانونش.
مفید بلخی (از آنندراج).
|| پیشنهاد جمعی از نمایندگان به مجلسین (شوری و سنا) (آنچه را دولت پیشنهاد کند اصطلاحاً لایحه می گویند).
- طرح کلامی، یا طرح مسئله ای، یا طرح کردن مسئله ای را، به میان درافکندن سخنی یا مسئله ای را.

طرح. [طَ رَ] (ع مص) زشت گردیدن خوی:طرح طرحاً؛ زشت گردید خوی او. || نیک مرفه الحال شدن. فراخ عیش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج).


موضوع کردن

موضوع کردن. [م َ ک َ دَ] (مص مرکب) کم کردن. وضع کردن. کسر کردن. در کردن. منها کردن: طلب خود را از دریافتی من موضوع کرد، یعنی منها کرد و برداشت و کم کرد. (از یادداشت مؤلف).
- موضوع کردن از، افکندن از. بیرون کردن از. کم کردن از. جدا کردن از. طرح کردن از. استثنا کردن از. (یادداشت مؤلف).

عربی به فارسی

موضوع

زیرموضوع , مبتدا , موکول به , درمعرض گذاشتن , موضوع , مطلب , مقاله , فرهشت , انشاء , ریشه , زمینه , مدار , نت , شاهد , مبحث , عنوان , سرفصل , ضابطه

فرهنگ عمید

طرح

(نقاشی) تصویر بدون رنگ،
(ادبی) خلاصۀ حوادث یک داستان،
(اسم مصدر) مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن،
(اسم مصدر) پی‌ریزی کردن، بنا نهادن،
نقشه،
مطلب،
(سیاسی) قانونی که برای مطالعه و تصویب تهیه می‌شود،
(اسم مصدر) [قدیمی] دور انداختن، حذف کردن،
(صفت) [قدیمی] ویژگی آنچه به زور و اجبار فروخته شود،
* طرح ‌افکندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] طرح ‌ریختن، بنیان ‌نهادن، پی ‌افکندن،
* طرح ‌ریختن: (مصدر لازم) [مجاز]
برای کاری برنامه‌ریزی کردن،
(مصدر متعدی) چیزی را از روی نقشه ساختن،
نقشۀ ساختن چیزی را کشیدن،
* طرح ‌کردن: (مصدر متعدی)
نقشۀ چیزی یا کاری را کشیدن،
مطرح کردن، ‌ پیشنهاد کردن، ارائه کردن،
[قدیمی] فروختن،
[قدیمی] دور انداختن، رها کردن،
[قدیمی] تحقیر کردن،

فرهنگ معین

طرح

(مص م.) انداختن، دور کردن، افکندن، پیشنهاد کردن، نقاشی کردن، طرح اولیه چیزی را برداشتن، فروختن جنسی به زور به رعایا، گستردن، پهن کردن، (مص ل.) کناره گرفتن از کاری، (اِمص.) بیرون اندازی، (اِ.) [خوانش: (طَ) [ع.]]

واژه پیشنهادی

طرح

نقش، نقش و نگار

معادل ابجد

طرح و موضوع

1145

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری